همه انسان ها یک خود واقعی و یک خود آرمانی دارند.
خود واقعی آنچه که هستید و خود آرمانی آن چیزی است که دوست دارید باشید. حال یک سوال ساده از خود بپرسید، آیا آنچه که هستید با آنچه که دوست دارید باشید قرابت و نزدیکی دارند؟ تفاوت بین خود واقعی و خود آرمانی چه تاثیری بر کیفیت زندگی فرد دارد؟
شاید برای شما نیز پیش آمده باشد که آرزو کنید کاش به جای دانشگاه کنونی تان در یک دانشگاه بین المللی تراز اول تحصیل می کردید یا محل زندگی تان در یک محله دیگری بود یا فرد مشهوری بودید که همه جهان شما را می شناختند، کاش قدتان کمی بلند تر یا وزنتان کمی بیشتر بود.
تمام این مثال ها و آرزوها بخشی از چیزی است که دوست دارید دیگران شما را با آن ها بشناسند که به عنوان خود آرمانی شناخته می شوند. ولی آنچه که دیگران شما را با آن می شناسند و ماحصل قرارگیری شما در موقعیت و شرایط خاص خودتان در جهان هستی با توجه عمر و شناخت شما از جهان است، همان خود واقعی شماست.
یکی از پدیده های مشکل ساز در روانشناسی فاصله و اختلاف بیش از حد میان خود واقعی و خود آرمانی فرد است. هرچه خود واقعی فرد از خود آرمانی اش دورتر باشد، به همان میزان فرد احساس پوچی، ناتوانی، ضعف و رخوت بیشتری خواهد داشت.
نشانه افرادی که فاصله خود واقعی و خود آرمانی شان زیاد است
- این افراد در تمام امور زندگی از شاخه ای به شاخه دیگر پریده و مسیری واحد و مشخص را دنبال نمی کنند.
- عزت نفس در این افراد رو به افول و کاستی می گذارد.
- کاهش احساس شادی و پیشروی به سوی احساس غم و افسردگی یکی دیگر از نشانه های این مسئله است.
- یکی دیگر از نشانه های در این افراد کاهش قدرتمندی است.
- کمبود انگیزه یکی دیگر از عواقب این مسئله است.
از جایی که همه افراد توان فیزیکی مشخصی برای انجام امور دارند و با این توان برای دیگران قدرت نمایی می کنند، تصور کنید وزنه مورد نظر و دلخواه یک فرد برای بلند کردن ۳۰۰ کیلوگرم است اما توان فیزیکی او برای بلند کردن یک وزنه ۳۰ کیلو گرمی مناسب است، این شکاف بزرگ میان ایده آل و واقعیت به فرد آسیب خواهد زد، در این موقعیت دو حالت پیش می آید اگر فرد به واقع بینی نزدیک باشد از زدن وزنه ۳۰۰ کیلوگرمی امتناع می کند و به تبع آن دلسرد و افسرده می شود اما اگر درک درستی از واقعیت و توان خود نداشته باشد و دارای اختلالات متعدد باشد اقدام به برداشتن وزنه کرده و به خود صدمات جدی وارد کند.
هرچه فاصله بیشتری میان خود واقعی و خودمانی فرد وجود داشته باشد، احساس شکست و ناامیدی در او بیشتر خواهد بود.
این گفته ها دال بر این نیست که افراد نباید یک خود آرمانی داشته باشند بلکه در حالت مناسب باید یک خود آرمانی متناسب، منعطف و با منطبق شرایط خود داشته باشند تا زمینه ساز و انگیزه ای برای رسیدن به اهداف باشد.
تصویری که از خودتان می سازید به عنوان یک من آرمانی اگر غیرقابل دسترسی و فراتر از توانایی های جسمی، ذهنی و روانی تان باشد به شما ضربات مهلکی خواهد زد چراکه از من واقعی تان سبقت گرفته و رسیدن به خود واقعی تان را غیرممکن می سازد.
دلایل فاصله گرفتن خود واقعی و خود آرمانی
- گاهی ارزش هایی که جامعه و تجربیات زندگی به فرد می دهند موجب ایجاد فاصله بین خود واقعی و خود آرمانی فرد می گردند.
- بخش اعظمی از این اختلاف به دوران کودکی مربوط است و خودی که در سنین صفر تا شش سالگی در فرد شکل می گیرد. کودکی که در این سنین مدام از والدینش صفات تفضیلی شنیده است در بزرگسالی با پیشتازی خود آرمانی اش مواجه خواهد شد. به عنوان مثال: تو بهترین، زیباترین و باهوش ترین پسر جهان هستی.
دلیل دیگر مربوط به زمان هایی می شود که کودک با چالش هایی مواجه می شود و نحوه پاسخگویی والدین به این چالش ها که توانایی های کودک را شکل می دهد. والدین از نظر نحوه پاسخ به چالش فرزند به دو دسته تقسیم می شوند:
دسته اول به فرزند خود می گویند این چالش مسئله خاصی نیست پس سریعتر خودت را جمع و جور کرده و ادامه بده.
دسته دوم به فرزندشان می گویند می دانم که کار سختی پیش رو داری اما تلاشت را بکن و اگر نیاز به کمک داشتی من هم در کنارت خواهم بود.
کودک اول در صورت دستیابی به موفقیت تصور می کند که کار خاصی انجام نداده زیرا چالش ساده ای داشته که با آن مقابله کرده پس قابلیت خاصی ندارد. اما در صورت شکست تصور می کند که بسیار ناتوان بوده زیرا نتوانسته از پس انجام یک کار ساده برآید.
درصورتی که کودک دوم با انجام کار احساس موفقیت، ارزشمندی و غرور می کند و در صورت عدم انجام آن کار احساس نقص، شرم و بی کفایتی نخواهد کرد زیرا از قبل به او گفته شده که این کار سختی های خود را دارد. و مهم تر از همه این پیش فرض در ذهن او نقش می بندد که همیشه امکان موفقیت وجود ندارد و ممکن است گاهی انسان به هدفش نرسد، این پیش فرض در آینده به او کمک می کند تا تلاش های متعددی در جهت پیشرفت خود انجام داده و ناامید نشود.
هر چه انسان ها در دوران کودکی تصویری نامهربان تر و نا بالغ تر از خود در ذهنشان ساخته باشند در آینده مجبور می شوند که دست به جبران زده و یک خود آرمانی بزرگتر و دست نیافتنی تر ایجاد کنند، چنین افرادی از بیرون مغرور و از خود راضی به نظر می رسند و از درون افسرده و تکیده می شوند که در مواردی به اختلال خودشیفتگی نیز ختم می شود.
به بیان دیگر خود آرمانی افراد نتیجه فرزند پروری والدین و اجتماعی شدن افراد در فرآیند زندگی اجتماعی است.
خود آرمانی افراد ارتباط مستقیمی با جامعه ای که در آن رشد یافته و افرادی که با آن ها در تعامل هستند دارد.
اگر کودکی آنچنان که بوده پذیرفته شده باشد یک خود آرمانی معقول خواهد داشت و اگر آنچنان که بوده پذیرفته نشده باشد و تحقیر شده باشد درآینده من آرمانی نا معقولی خواهد داشت.
راهکار حل این مسئله چیست؟
هر چه فرد بیشتر تلاش کند تا به واقعیت بیرونی و حاضر نزدیکتر شود این فاصله بین خود واقعی و خود آرمانی او کمتر می شود و اینکار با شناخت توانایی ها و محدودیت های فیزیکی، ذهنی، روانی، اجتماعی و غیره میسر می شود.
راهکار بعدی داشتن ذهن فلسفی و انس با فلسفه است زیرا فلسفه با استدلال و منطق انسان را به واقعیت نزدیک می کند، افراد باید از خود این سوال را بپرسند که چه دلیلی وجود دارد که بخواهند به سمت خود آرمانی شان حرکت کنند؟