بر اساس تحقیقات روانشناسی، روانشناسان به بررسی تعاملات فرآیندهای ذهنی و رفتار انسان از دیدگاههای گوناگون پرداختهاند. برخی از آنها از رویکرد تکاملی برای توضیح رفتار انسان استفاده میکنند، در حالی که دیگران سعی دارند تجربه انسان را از دیدگاه شناختی یا رفتاری توضیح دهند. نامآورانی چون زیگموند فروید رویکرد روانپویشی را مورد تأکید قرار دادهاند، در حالی که برخی دیگر به بررسی تأثیرات اجتماعی-فرهنگی بر فرآیندهای ذهنی و رفتار متمرکز شدهاند.
با توجه به رویکرد های مختلف در علوم روانشناسی، میتوان هر موضوع را از دیدگاههای گوناگون بررسی کرد. هر یک از رویکردها اعمال آدمی را به شکل متفاوتی تبین میکند و هر یک دارای سهمی در تصویر ما از تمامیت وجودی هر فرد هستند. روانشناسی پنج رویکرد اصلی دارد: رویکرد زیست شناختی، رویکرد رفتاری، رویکرد شناختی، رویکرد روانکاوی و رویکرد انسان گرایانه
باید توجه داشت که این رویکردها مستقل و جدا از یکدیگر نبوده و ممکن است هر یک بر جنبههای متفاوتی ازیک پدیده پیچیدهای تاکید کنند. به عنوان مثال، علت افسردگی را رویکرد زیست شناختی به عنوان اختلال در توزیع هورمون سروتونین در بدن عنوان میکند، در حالی که رویکرد روانکاوی ممکن است مشکلات کودکی فرد که به نوعی در ناخودآگاه او تأثیر گذاشته است را به عنوان علت افسردگی شخص بیان کند. البته باید توجه داشت که هیچکدام از این دو رویکرد اشتباه نمیکنند و علت افسردگی ممکن است هر یک از این دو عامل که این رویکردها مطرح کردهاند باشد.
در ادامه به بررسی مختصری از هریک از این رویکردهای روان شناسی می پردازیم.
Table of Contents
Toggleرویکرد زیست شناختی
رویکرد بیولوژیکی در روانشناسی به بررسی ارتباط میان سیستمها و فرآیندهای بیولوژیکی و تأثیر آنها بر رفتار انسان میپردازد. این رویکرد تمرکز خود را بر روی عوامل بیولوژیکی مانند ژنتیک، عصبشناسی و بیوشیمی قرار داده و نقش آنها در شکلگیری رفتار و تجربه انسان را بررسی میکند.
تحقیقات در حوزه روانشناسی بیولوژیکی شامل بررسی ژنتیک و وراثت پذیری، ساختار و عملکرد سیستم عصبی، انتقال دهندههای عصبی، هورمونها و سایر فرآیندهای بیولوژیکی است که به عنوان عوامل مؤثر در تعیین رفتار و تجربه انسان مورد بررسی قرار میگیرند. این رویکرد به ما کمک میکند تا درک بهتری از رفتار و تجربه انسان از دیدگاه علمی بدست آوریم و به درک بهتر از اختلالات روانشناختی و روشهای درمان آنها کمک میکند.
زیرشاخههای رویکرد زیستشناختی شامل موارد زیر میشود:
نوروپسیکولوژی: بررسی تأثیر ساختار و عملکرد مغز بر رفتار و تجربه انسان.
ژنتیک رفتاری: بررسی نقش ژنتیک و ارث در تعیین رفتارها و واکنشهای انسان.
عصبشناسی رفتاری: بررسی نقش سیستمهای عصبی در تنظیم رفتار و تجربه انسان.
فیزیولوژی رفتاری: بررسی تأثیر عوامل فیزیولوژیک بر رفتار و تجربه انسان.
علم رفتار اجتماعی: بررسی تأثیر عوامل اجتماعی بر رفتار و تعاملات انسان.
روان شناسی تکاملی: روانشناسی تکاملی یک رویکرد علمی است که با بررسی تأثیر فرآیند انتخاب طبیعی بر رفتار انسان، تلاش میکند تا الگوهای رفتاری امروزی انسانها را توجیح کند. این رویکرد بر این اصل تأکید دارد که بسیاری از ویژگیها و الگوهای رفتاری ما، ناشی از چالشهای انطباق با محیطهای اجدادی است که اجداد ما با آنها مواجه بودند.یکی از فرضیات اساسی روانشناسی تکاملی این است که رفتار ما تحت تأثیر ساختار ژنتیکی مااست که در طول میلیونها سال تکامل یافته است. این ترکیب ژنتیکی ما باعث میشود که به سمت خصوصیات و رفتارهای خاصی جذب شویم که در گذشته ممکن بود منجر به بقای موفق ما شده باشد، اما امروزه ممکن است با محیطهای جدید مغایرت داشته باشد.به عنوان نمونه، روانشناسان تکاملی توضیح می دهند که تمایل ما به ایجاد روابط اجتماعی و جستجوی ارتباطات با دیگران، نتیجه تکامل در محیطهای اجدادی ما بوده است که برای ما مزایای زندگی در گروه را فراهم کرده است.
رویکرد رفتاری
روانشناسی رفتارگرایی یک مکتب فکری در روانشناسی است که از حدود سال 1920 تا اواسط دهه 1950 به عنوان مکتب فکری غالب شناخته شده بود. بزرگان رویکرد رفتاری شامل ایوان پاولوف، بی. اف. اسکینر و جان بی. واتسون بودهاند.
رویکرد رفتاری باور دارد که همه رفتارها نتیجه تجربههای فرد است. رفتارگرایان معتقدند که هر فرد، بدون توجه به پیشینهاش، میتواند از طریق آموزش به شیوهای خاص با توجه به شرایط محیطی خاص عمل کند.رویکرد رفتاری بر این ایده اصلی تمرکز دارد که همه رفتارها از طریق تعامل با محیط آموخته میشوند. این نظریه یادگیری بیان میکند که رفتارها از محیط آموخته میشوند و عوامل ذاتی یا ارثی تأثیر کمی بر رفتار دارند.در این رویکرد، آموزش به عنوان یک عامل بسیار مهم در تغییر رفتار تلقی میشود و رفتارگرایان باور دارند که تغییر رفتار به شدت وابسته به فرآیند یادگیری است.
رویکرد شناختی
یافتههای روانشناسی شناختی به ما کمک میکند تا نحوه فکر و شناخت مردم را درک کنیم، از جمله اینکه چگونه خاطرات را به دست میآورند و در حافظه ذخیره میکنند. با دانستن بیشتر درباره عملکرد این فرآیندها، روانشناسان میتوانند روشهای جدیدی برای کمک به افراد مبتلا به مشکلات شناختی ایجاد کنند.
مباحث روانشناسی شناختی شامل طیف گستردهای از موضوعات مرتبط با فرآیندهای تفکر است. برخی از این موضوعات عبارتند از:
توجه: توانایی ما برای پردازش اطلاعات در محیط در حالی که جزئیات نا مرتبط را تنظیم میکنیم.
رفتار مبتنی بر انتخاب: اقداماتی که توسط یک انتخاب در میان سایر احتمالات هدایت میشود.
تصمیمگیری.
فراموش کردن.
پردازش اطلاعات.
فراگیری زبان: چگونگی یادگیری خواندن، نوشتن و بیان خود.
حافظه.
حل مسئله.
ادراک گفتار: نحوه پردازش آنچه دیگران میگویند.
ادراک بصری: چگونگی دیدن جهان فیزیکی اطراف خود.
رویکردهای روان کاوی
روانکاوی یک رویکرد درمانی است که توسط زیگموند فروید بنیان گذاری شد و به دنبال کشف و تفسیر ضمیر ناخودآگاه برای افشای احساسات سرکوب شده و الگوهای عاطفی عمیق بود. این رویکرد بر روی بررسی تأثیر ضمیر ناخودآگاه بر افکار، احساسات و رفتارها متمرکز است.فروید ناخودآگاه را به عنوان مخزنی از امیال، افکار و خاطراتی توصیف کرده است که در زیر سطح آگاهی قرار دارند. او باور داشت که این تأثیرات ناخودآگاه میتواند به اختلالات روانی منجر شود. روانکاوان بسیاری از زمان خود را صرف گوش دادن به صحبتهای افراد در مورد زندگی خود میکنند، که به همین دلیل این روش اغلب به عنوان “درمان صحبت کردن” شناخته میشود.مفروضات اساسی این رویکرد عبارتند از:
معتقد بودن به ریشهی مشکلات روانی در ضمیر ناخودآگاه.
تأکید بر علائم پنهان اختلالات روانی.
شناسایی علل معمول شامل مسائل حل نشده در طول رشد یا تروماهای سرکوب شده.
باور به قابلیت درمان شدن از طریق آگاه سازی از افکار و انگیزههای ناخودآگاه.
تمرکز در درمان بر آگاه سازی از تعارضهای سرکوب شده، تا فرد بتواند با آنها مقابله کند.
زیرشاخه های رویکرد روان کاوی شما موارد زیر می باشد:
رویکرد روان پویشی
درمان روانپویشی به عنوان یک روش درمانی ریشه در نظریه روانکاوی دارد .
این روش به بیمار کمک میکند تا با پریشانیهای روانی یا عاطفی کنار بیاید و به خودآگاهی، بینش و رشد عاطفی دست یابد. با این حال، درمان روانپویشی شبیه به روانکاوی است، اما اغلب مدت زمان کمتری دارد. مانند سایر اشکال درمان، میتوان از آن برای درمان انواع نگرانیهای سلامت روان استفاده کرد، از جمله: اضطراب، افسردگی، اختلالات اشتها، مشکلات بین فردی، اختلالات شخصیت، پریشانی روانی، اختلال استرس پس از سانحه، و اختلال اضطراب اجتماعی.
در حالی که روانکاوی تاکید زیادی بر رابطه بیمار و درمانگر دارد، رویکرد روانپویشی به روابط بیمار با سایر افراد نیز میپردازد.
رویکرد تحلیلی
روانشناسی تحلیلی یک رویکرد در روانشناسی است که توسط کارل گوستاو یونگ برای تفاوت گذاری از نظریات و روشهای درمانی فروید و آدلر به کار گرفته شده است. این رویکرد بر اساس ارزشهای فلسفی، نمادها و تصاویر ازلی و سائق خودکامرواسازی تحلیل و تفسیر روان و اختلالهای آن را مورد بررسی قرار میدهد. کارل یونگ به عنوان بنیانگذار این رویکرد شناخته میشود.
رویکرد انسان گرایانه
روانشناسی انسانگرا به عنوان یک دیدگاه روانشناسی تأکید بر بررسی کلیت فرد و مفاهیمی همچون اراده آزاد، خودکارآمدی و خودشکوفایی دارد. این حوزه از روانشناسی در دهه 1950 به عنوان یک واکنش به روانکاوی و رفتارگرایی که در نیمه اول قرن بر روانشناسی حاکم بود، شکل گرفت. در حالی که روانکاوی بر روی درک انگیزههای ناخودآگاه تمرکز داشت و رفتارگرایی بر فرآیندهای شرطی متمرکز بود، روانشناسی انسانگرا به توانایی افراد برای برآورده کردن پتانسیلهایشان و بهبود رفاه خود تأکید داشت. این رویکرد دیدگاه جامعتری از فرد و نقش انتخاب شخصی را در نظر گرفت.با این حال، لازم نیست این سه مکتب فکری را به عنوان عناصر رقیب در نظر بگیریم. هر شاخه از روانشناسی به درک ما از ذهن و رفتار انسان کمک کرده است.زیرشاخه های روان شناسی انسان گرایانه شامل رویگرد اگزیستانسیالیسم،لوگوتراپی می باشد.